Wednesday, August 10, 2005

کلی نقشه وحرف حیف که گلویم پر از بغض است وصدایم گرفته .
حیف که راهی کوهستان هستید .
حیف که شما فریاد می کشید و من نمی شنوم هر چه هم کوه منعکسش کند باز هم نمی‏شنوم .
حیف که همه جا خلأ است و صدایم به شما نمی‏رسد . منزل کوچکتان می‏تپد ومی‏تپد ،مرا کلافه کرده باز هم دست بردار نیست .
می‏خواهم برایتان نامه بنویسم در آن عظمت سنگی حتما" یک صندوق آهنین پیدا می‏شود که هراز چند گاهی پیرمردی با کیسه‏ای بر دوش به آن سری بزند و بعد شما یواشکی وقتی که او دور شد به سراغش بروید وپاکت چروک خوردهٔ سفید رنگی را از آن بدزدید ،پیرمرد نمی‏داند که این خلوت گزیده در آن پاکت‏های چسب خورده منتتظر یک نگاه است ودو بوسه .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home