Thursday, October 05, 2006

ختم-داستان


.« بهت خیانت کردم»
جلوی آیینه خشکم زد، یکهو زنم بی‏مقدمه هنوز به صندلی نرسیده این رو میگه چونش رو به دستاش تکیه می‏ده و از قاب موهای سیاهش بهم زل می‏زنه چند روزه که ابروهاش رو بر نمی‏داره انگشتاشو می‏ماله با حلقش بازی می‏کنه و به من توی آینه یه جوری نگاه می‏کنه که نه التماس توشه نه پشیمونی، من تکون نمی‏خورم. نکنه این یه بازیه، یه چیزی که بقول خودش زندگیمون از یه نواختی در بیاد اما چقدر بی‏مزست الان خودم اینقدر غم و غصه دارم که اصلا زندگی به نظرم یه‌نواخت نیست.- شنیدی؟!
حتما که شنیدم !! چی باید بگم؟! اگه خودش بود حتما داد می‏زد یا قهر می‏کرد شاید هم بلند بلند می‏خندید بعدش شروع می‏کرد به جیغ زدن یعنی جیغ زدن و خندیدن با هم بعضی وقتها از این دیوونه بازیها در میاره!!- می‏خوای وجدانت راحت باشه؟؟ - نه می‏خوام بدونی!! چه پررو حتما می‏خواد بدونم که از این به بعد نزدیکش هم نرم ما که خیلی وقته بی‏خیال زندگی زناشویی شدیم این کلمه اینقدر به نظرم مسخرست که... من چرا نمی‏تونم؟! تازه اگه یه غلطی هم می‏کردم هیچوقت جرات نداشتم بهش چیزی بگم.- انتظار نداری که غیرتی بشم یا مثه احمقا بزنمت بعد هم نازت رو بکشم؟! - نه!!! حالا چرا ماتم گرفتی؟! چیزی نمی‏گه حتما یارو ولش کرده خوبه که مثل من خر نبوده یه عمر پای لجبازیاش وایسه. چه مسخره به هشت سال زندگی که زورکی سر و تهش رو بهم بیاری شش سالش هم مشترک نبوده می‏گم یه عمر!!!! من باید یه خورده جدی‏تر باشم حالا که ولش کرده حتما خیلی ناراحته شاید بتونم یه جوری دلش رو به دست بیارم هیچوقت لجباز نبودم یا صدام رو براش کلفت نکردم حتمی از همین هم بدش میاد، یه مرد می‏خواد که بتونه داد بزنه مشت بکوبه سیلی بخوابونه بعدش هم.... داره دیرم می‏شه باید کت مشکیم رو برس بزنم بعضی وقتها این کار رو می‏کرد همون موقعهایی که پیاده میومد جنوب شهر، اون جاها خودش ترجیحاً چادر می‏ذاشت همه جورش رو دوست داشتم با چادر بی چادر حتی با روبند فقط چشمهاش معلوم بود همه نوع لباسی داره از میونشون چشمم دنبال اون پیرهن زنگاریست که چند تا دگمه بزرگ داره دیگه نمی‏پوشتش می‏گه چاق شدم من نمی‏فهمم شاید اون یارو دوست نداره.چه پررو!! واسه زنم تکلیف تعیین می‏کنه می‏خوام آزاد باشه بهش گفتم این آزادیت بیشتر از همه بهه ضرر منه نفهمید. بیشتر دوست داره بهش بگم چی بپوش، کی بپوش، کجا بپوش، کی بیا، کی بخواب، کی بمیر، نمی‏فهمم. اصلا این نفهمیدن دو طرفه باعث شده هشت سال با هم حرفمون نشه مادرم می‏گفت زندگیت خیلی بی‏مزست هیچوقت دعوات نمیشه داد نمیزنی فقط میای اینجا ساکت می‌شینی جلوی این چرخ، گل بازی می‏کنی!! گفتم مادر جان شوری بده!! زندگی بانمک فشار جفتمون رو بالا می‏بره سکته میکنیم نکنه می‏خوای از شرمون خلاص بشی!؟ محکم ‏زد پشت دستش: زبونتو گاز بگیر. یه بچه بیاره بد نیست حداقل سرتون به یه چیزی گرم می‏شه یه صدایی تو خونتون می‏پیچه!! آخ!!!! مامان من عاشق سکوتم، سکوت، سکوت، سکوت...ولی زنم یه مدته که ساکت شده، نه موسیقی نه تلویزیون مثل عزاداراست. یه داد بزنم هارت و پورتی بکنم شاید وضعمون درست بشه مثلاً به قول خودش بریم توی سنه سوم زندگی چون سنه اول و دوم دیگه به ما قبل تاریخ وصل شده، زمانی که متمدن نبودیم عاشق می‏شدیم، حالا خیرسرمون داریم توشهر زندگی می‏کنیم دیگه باغ سیب و خونه گلی نیست که هر ذرش الکی شادت کنه!!- کیه؟ میخوام ببینمش! - که چی؟ می‏خوای شخصیتش رو تحلیل کنی؟ بکنیش موش آزمایشگاه آدم شناسیت؟ - برای تو چه فرقی می‏کنه! مگه ولت نکرده؟ اصلا می‏خوام بۥ- کۥ- ش- م ِ- ش. چون د ل زنم رو شکسته باید بمیره!!!!!!!!!! مثل دیوونه‏ها می‏خندم من غیرتی بشو نیستم تا ابد که نمیتونم زنک رو زورکی عاشق خودم نگه دارم. - چرا می‏خندی به نظر خودت خیلی حرف عجیب و جالبی زدی!؟
هنوز هم دارم می‏خندم مثل همون موقعها که فیلم »جری لوییس« می‏دیدیم و از زور خنده نمی‏تونستیم حرف بزنیم اما ایندفعه من تنهام اون برعکس انگار می‏خواد گریه کنه! دیرم شده باید زودتر برم کفشام رو از تو قوطی در میارم، برق میندازم. - هر کاری کنی غیرتی نمی‏شم کتکت هم نمیزنم، خودت می‏دونی که ...!- نمی‏تونی بکشیش حتی نمیتونی بهش دست بزنی چشماش پر اشک شده نباید جا بزنم گرچه خیلی وقته گریه نکرده ...- مرده زیر خاکه تا حالا حتما متلاشی شده!!
نشستم بی‏اراده گفتم چند وقته؟؟
- بیشتر از دو ماه
واقعاً نمی‏دونم مرده تو دو ماه متلاشی میشه یا نه؟ ولی چطور دو ماه اصلاً جلوی من یه قطره اشک نریخت! پس حکمت لباس سیاه، ابروها، چپ وراست مسجد وقبرستون رفتن این بوده!!
کفشام رو با کمک پاشنه کش می‏پوشم باید برم من صاحب عزام فقط رئیسم نبود دوستم هم بود فکر کنم یه ربعه مجلس شروع شده ...