Sunday, December 25, 2005

بزبز قندی

قصه بزبز قندی را شنیده‌اید اما آخرش را نمی‌دانید شرط می‌بندم با همه مهربانیتان نمی‌دانید که گرگ هم قصه را برای پسرش تعریف کرد قصه شکستش را خوب مسلما" نگفت شکست خورده‌ام بلکه مثل بقیه شکست خورده‌های تاریخ گرگ جوان را تحریک کرد تا انتقامش را بگیرد وبه جنگ کذایی با بزغاله‌های جوان برود. مثل همیشه جنگ شکست و جنگ دوباره یعنی انتقام یعنی نگذار آبروی پدرت بعد از این هم موقع خواب بچه‌ها برود بعدش می‌توانیم یک نمایش درست و حسابی راه بیندازیم و پیروزیمان را توی سر همه مادربزرگها بزنیم قصه عوض می‌شود و بعد از مدتی دیگر خیالت راحت قصه گویی بساطش ور می‌افتد وما همچنان پیروز می‌مانیم خلاصه من مطمئنم که گوش پسرک را پر از حرفهای جاه طلبانه کرد گرگ را ندیده‌اید ظاهرش مهربان است, اخم نکنید فریب من به چه درد گرگ جوان می‌خورد من مخفیانه مدتهای مدید او را نگریسته‌ام از چهره کریه بعضی انسانها دلنشینتر است همان وقتها که شما قهر می‌کردید روی بر می‌گرداندید و بعد متعجب از بی‌تفاوتی من به سویم باز می‌گشتید اصلا" فکر یک رقیب گرگ را نمی‌کردید البته گرگ مدام می‌گفت حواست باشد من گرگم و من نمی‌دانستم گرگ یعنی چه. نمی‌دانستم که گرگ عاشق یک بزغاله می‌شود نه یک انسان. آسوده باشید گرگ زاده در اولین یورش سهمگینش به سرای بزغاله‌ها به قول مادربزرگم یک دل نه صد دل عاشق حبه انگور می‌شود تعجب نکنید مثل من با شما.من که می‌گویم شما که باور نمی‌کنید

Wednesday, December 21, 2005

آخرین روزها

امروزآخرین روز پاییزاست گرچه هوا سرد نشده اما من می لرزم .امسال برگهای ریز و درشت بسیاری را زیر پا لگد کردم برگهای خشک و ناامید مثل اینکه به مرگشان کمک کرده باشم, شبیه یک قاتل یا خیلی نزدیک به آن غرامتش چقدر میشود باید بپردازم دیر یا زود
ن  نباید ناامید شود به واسطه چند خواب درست وشاید دقیق نمی توانم این تاریخ ششم دیماه را باور کنم    

Sunday, December 04, 2005

ماهی سیاه کوچولو

باز هم یک جایزه دیگر برای گنجی .چند شب پیش شنیدم که بنیاد گفتگوی فرهنگها یک جایزه به گنجی داد اما به گنجی هر چه هم بدهند او یک ماهی سیاه کوچولو است از این ماهیها در ایران زیاد نیست یکیش را چند وقت پیش در کتابهای صمد بهرنگی دیدم .من تا چهارده سالگی تمام قصه های صمد را خوانده بودم به غیر از همین ماهی سیاه کوچولو را اما جالب این است که از وقتی آنرا خواندم یک نمونه عینیش را هم می بینم نمی دانم وزارت اطلاعات آن آبگیر کوچک است یا این خفقان و سکوت فراگیر که حتی خاتمی را نیز به دام انداخت؟