اووو.........اووووووو............-
! سگِ دوباره پیداش شده چند شبی نبود-
آره -
راستی پیرمرد یادت میاد این سگ از کی این دوروبرا پیداش شد؟
-همیشه همینجاها میپلکیده ولی اینطوری نبود
چرا هیشکی نمیکشتش؟ چرا از شرش خلاص نمیشن؟-
شری نداره به کسی آزاری نمیرسونه میاد زوزه میکشه میره-
!! دزدی نمیکنه؟ آخه به نظر میاد ولگرد باشه-
!!! نه چیزی نمیخوره تو شهر که نمیره این دوروبرهام چیزی پیدا نمیشه، به گمونم هیچی نمیخوره -
پس چطوری زندست؟ حتما که خدا میدونه؟-
!!نه من هم میدونم-
خوب؟-
والا آخرین چیزی که خورد اون طوری که من خبر دارم خون بود -
خون؟ خون کی؟-
اینقدر سوال میکنی که چی؟ خوب خون اون دختر دیگه! همون که بهش غذا میداد. پارسال بود یا پیارسال یادم نیست اون موقع این سگه نا نداشت به گمونم مریض بود از بی غذایی کم مونده بود سقط بشه
جدی؟؟-
!! آره باورت نمیشه یه سگ از بیغذایی سقط شه -
خب دختره؟-
دختره مال یکی از همین خونهها بود دامن چارخونه قرمز میپوشید دوازده سیزده سالی داشت گیسش سیاه بود چشماش قهوهای و براق من یکی که تاب گریش رو نداشتم برا سگه غذا میذاشت، تو خونشون چیزی پیدا نمیشد دختره از این ور اون ور کش مرفت بعضی وقتام خودم بهش یه چیزی میدادم، همه می دونستیم سگه قبلا هار بوده منظورم مرض هاری نیستا سگه خیلی واق واق میکرد به هممه میپرید وتند میدوید بهش میگفتیم وقتی شکمش سیر بشه بازم همونطوری میشه ... ولی به گوشش نمیرفت غذا رو میذاشت خودش میرفت یه گوشه مینشست به سگه نیگاه می کرد اولا اشک می ریخت بعد وقتی سگه یه جونی گرفت لبخند میزد من لبخندش رو دوست داشتم از جون گرفتن سگه خوشحال بودم
... اون وقت سگه -
ااااااااه وسطه حرفم میپری که چی؟ داشتم لبخندش رو می دیدم یهو مثه ... هیچی سگه یه روز بهش حمله کرد با یه دور خیز،گردنش رو گاز گرفت دختره نتونس فرار کنه افتاد زمین ....خونش پاشید رو صورت سگه رو در و دیوار، سگه خِر خِر کرد ِزمین رو لیس زد بعد صداش برید چوبم رو برداشتم جایی رو درست نمیدیدم چشام پر اشک بود دنبالش کردم مثه باد میدوید پرید رو
...همین تل ناخاله و آشغال
!! بیا پیرمرد اشکاتو پاک کن -
دلم نمیاد سگه رو بکشم آخه یادگاره دخترس بعضی وقتا براش غذا میذاشتم ولی هیچوخت نخورد. بعضی روزا دمِ غروب یا کله سحر میاد همینجا که دیدیش زوزه میکشه حتمی دختر رو صدا میکنه
!راستی اسمش چی بود؟-
والا نمیدونم-