داستان
از عدم
باید که تعجب میکرد ،بعد از آن هم فکر باید که فرصت میخواست بعد از آن هم تردید نشان میداد .باید که میگفت :میدانم،نمیدانم...بعد از آن هم :..شاید... باید که بیشتر فرصت میداد ،باید که جان کندن کسی را میدید ،بیشنر از این اما نه ...دیگر برای خودش جانی نمانده بود ...مردهٔبی غسل و کفن زمین مانده باید دست به کار شد چیزی نمانده گورش آماده است .چه جان کندنیست این غسل دادن وسدروکافور زدن ،تکه پارچهٔ سفید را آماده کنید اما...نه هنوز آماده نیست یک چاقو بیاورید وکسی که ضربهٔ آخر را بزند هنوز خون در چند رگش جریان دارد تگهای از قلبش هنوز میتپد .
- باید تمامش کنید ،شما پذیرفتید
- من اما آدم کش نسیتم
مرده خوارید ...خوب از قسمتهای مردهاش شروع کنید مثلا" دستانش
- باید تمامش کنید ،شما پذیرفتید
- من اما آدم کش نسیتم
مرده خوارید ...خوب از قسمتهای مردهاش شروع کنید مثلا" دستانش
نه روزگای دستانش گرم بود
خودتان پذیرفتید
نوازشگربودند
از لبانش آنها سفیدند
نه قصهگو بودند
از چشمانش از نگاه تهیاند
نه...مرثیهسرا بودند ،اشکی داشتند ،جان میبخشیدند ،صبر و قرار میربودند
از قلبش ،نیمهٔ چپ قلبش بیتپش است
دستگیر نیمهٔ راست است هنوز میتپد
شما پذیرفتید ...متستیان افزون ... شروع کنید
...باید اول بشورمش ،بعد سدر و کافور ،بعد
خودتان پذیرفتید
نوازشگربودند
از لبانش آنها سفیدند
نه قصهگو بودند
از چشمانش از نگاه تهیاند
نه...مرثیهسرا بودند ،اشکی داشتند ،جان میبخشیدند ،صبر و قرار میربودند
از قلبش ،نیمهٔ چپ قلبش بیتپش است
دستگیر نیمهٔ راست است هنوز میتپد
شما پذیرفتید ...متستیان افزون ... شروع کنید
...باید اول بشورمش ،بعد سدر و کافور ،بعد
ذره ذره آب خواهد شد از دستتان میرود ،شما ضرر میکنید .چه کسی بهتر از او چه کسی به جای او ؟!؟!
نه میخواهم بماند ،به همین هیات در ذهنم در ،خاطراتم
لمسش کنید قلب نیمه جانش را ... در ذره ذره وجودتان باقی خواهد ماند
کلمات بی صدا میآیند و میروند کلمات ،شعرها،آوازها ،مسافر کوچولو با همهٔ ستارگانش ،همهٔ اختروشهای آسمان ...باید که فرصت میخواست ...باید که فرصت میداد اما پذیرفته بود بدون چون وچرا ؟حتی بیپرسشی از چگونه خواستن ،چگونه بودن ،چگونه شدن ...؟!!دلزده بود دلداده شد پنهان کرد اما راز نشد .
مستیان افزون باد ،نگذارید خونش برگرد لبانتان خشک شود .
اشک من سرختر از خون او ،چارهای برای چشمانم بیاندیشید ...!!
بر هم گذارید خون او مرهم است .
هم می وهم مرهم ؟!
میگویم گور را پر کنند خونها را که بشویید ذره ذره آب میشود .
مگر از عدم آمده بود ؟؟
چششمانتان را باز کنید دیگرانی هم هستند چه فرق دارد همه از خیالیم
نه میخواهم بماند ،به همین هیات در ذهنم در ،خاطراتم
لمسش کنید قلب نیمه جانش را ... در ذره ذره وجودتان باقی خواهد ماند
کلمات بی صدا میآیند و میروند کلمات ،شعرها،آوازها ،مسافر کوچولو با همهٔ ستارگانش ،همهٔ اختروشهای آسمان ...باید که فرصت میخواست ...باید که فرصت میداد اما پذیرفته بود بدون چون وچرا ؟حتی بیپرسشی از چگونه خواستن ،چگونه بودن ،چگونه شدن ...؟!!دلزده بود دلداده شد پنهان کرد اما راز نشد .
مستیان افزون باد ،نگذارید خونش برگرد لبانتان خشک شود .
اشک من سرختر از خون او ،چارهای برای چشمانم بیاندیشید ...!!
بر هم گذارید خون او مرهم است .
هم می وهم مرهم ؟!
میگویم گور را پر کنند خونها را که بشویید ذره ذره آب میشود .
مگر از عدم آمده بود ؟؟
چششمانتان را باز کنید دیگرانی هم هستند چه فرق دارد همه از خیالیم